قلب يخي من ... آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : ~ bArAn ~
به نام خدا
شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زدهبود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشینمشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونستمیوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوههای خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسرافنمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزنرفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دستنزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا ازمشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَردنِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر
من … مستحقداشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن ودوست داشتن همه انسانها و احترام بههمه آنها بي هيچ توقعي …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زنمنتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوزایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید رویصورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیربیبینی این شب چله مادر! در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانینیست هیچکس سوار بر اسب نیست هیچکسرا در حال تعظیم نمی بینید در بین اینصدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد. “این ادب اصیل ماناست:نجابت - قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی این را به همه ایرانیان بگویید تا یادمان
نرود که هستیم نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||||||||||||||||||
![]() |